معنی ثقل، سنگینی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سنگینی. [س َ] (حامص مرکب) ثقل. گرانی. وزن و گرانی. ثقالت. ضد سبکی. || آهستگی. وقار. || جمود. || صلابت. || کابوس. || اشتداد. || ناخوشی. || ناپسندی. (ناظم الاطباء).
ثقل
ثقل. [ث َ] (ع اِمص) سنگینی. گرانی. || (مص) گران شدن آزمودن وزن بدست. || چربیدن و افزون آمدن چیزی بر چیزی در وزن. || گوسفند را دروا کردن برای سنجیدن گوشت. || سخت بیمار شدن. || سنگین شدن بیماری کسی. || ثقلت المراءه؛ گران شد زن و ظاهر شد آبستنی وی. || ثقل عرفج، تازه و ترگردیدن شاخ آن. ثقل ثمام، تر و تازه گردیدن ثمام.
ثقل. [ث ُ] (ع ص، اِ) ج ِ ثقیل.
ثقل. [ث ِ] (اِخ) محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع).
فرهنگ فارسی هوشیار
سنگین بودن گرانی وزن ثقل. یا سنگنی گوش. ثقل سامعه کری.
فرهنگ عمید
فارسی به عربی
ثقل، جاذبیه، خمود، وزن
فرهنگ فارسی آزاد
ثِقَل، سنگینی، وزن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن، دشواری، سختی،
(متضاد) سبکی
معادل ابجد
830